چه زیبا! گفتم دوستت دارم !چه صادقانه پذیرفتی!
چه فریبنده ! آغوشم برایت باز شد !چه ابلهانه! با تو خوش بودم !
چه كودكانه ! همه چیزم شدی ! چه زود ! به خاطره یك كلمه مرا ترك كردی !
چه ناجوانمردانه ! نیازمندت شدم ! چه حقیرانه! واژه غریبه خداحافظی به من آمد!
چه بیرحمانه! من سوختم
+ تاريخ جمعه 15 بهمن 1390برچسب:سوختم,ساعت 19:38 نويسنده |

                                     

 

یادت باشه عزیزم،دوست دارم همیشه

 

تو گفتی با نور عشق،زندگی زیبا میشه

 

یادت باشه دلم رو به دست تو سپردم

 

این عشق اسمونی رو هرگز ازیاد نبردم

 

یادت باشه که عشقم ازروی بچه گی نیست

 

دوست دارم می دونی ازروی سادگیم نیست

 

یادت باشه که گاهی فکر شقایق باشی

 

برای من که عاشقم یه یار عاشق باشی

 

یادت باشه همیشه کنار من بمونی

 

کنار تو خوشبختم دلم می خواد بدونی

 

یادت باشه که می خوام برای تو بمونم

 

+ تاريخ شنبه 8 بهمن 1390برچسب:یادت باشه , دوستت دارم,ساعت 20:37 نويسنده ★ѴoℛojДҠ☆ |

                               

 من مثل اون نیلوفر آبی روی مردابم...

که همه فکر میکنن غم ندارم و نمیرسن به دادم...
مگه نیلوفر آبی چی داره؟!
به جز یه برگ و گلبرگ,توی سینه اش هم یه ناله!!!
منم مثل همونم,توی سینه ام یه آهه...
با یه جسم خسته که آرزوش دو تا باله...
نیلوفر آبی هیچ خاری نداره...
همیشه دیگرون نابودش می کنن چون حافظی نداره...
میگن حافظ همه ی ما خداست...
خدا هم که قربونش برم همیشه اون بالاست!!!
آخ خدایا کفر گفتم ببخشید,توبه...
خدایا حافظم باش,نذار بین این گرگا بشم طعمه...
نیلوفر آبی یه عمر نشست تا گریه هاش دریا بشه...
بیچاره از تقدیر بی خبر,نمیدونست اشک هاش فقط یه مرداب میشه...
منم زنده ام تا زندگی کنم...
اینو میدونم که یه روز باید با زندگی وداع کنم...
نیلوفر آبی که یه روز پژمرده میشه...
یه روز هر دوتامون میمیریم...
بالاخره یه روز چمدونمون رو میبندیم...
پس چرا دنیا با ما سر جنگ داره؟!!
همیشه سودای گیر انداختن ما رو در سر داره؟!!
چرا دلش میخواد ما غمگین باشیم؟؟؟
همیشه یه کاری کرده که ما تنها باشیم!!!
اون از نیلوفر آبی که روی مرداب تنها نشسته...
اینم از من که اینجا خودم هستم و یه ساز شکسته...
نیلوفر آبی سالها عاشق خورشید آسمون آبی بود..
بیچاره خورشید رو عروس لحظه های خودش کرده بود...
کسی پیدا نشد بهش بگه خورشید از جنس تو نیست...
یکی نبود بهش بگه که خورشید اصلا مال تو نیست...
وقتی که نیلوفر آبی با تمام وجودش عاشق شد...
براش خبر آوردن که خورشید عروس آسمون شد...
این ناله ی سینه ی نیلوفر آبیه...
آخ که میفهمم,میدونم الان چه حالیه...
منم یه روز عاشق چهره ای شدم که تک بود...
اون همه ی زندگیم بود,خدای دومم بود...
توی شهر آرزو براش یه قصر طلا ساخته بودم...
اما رفتش,دیگه من بودم که دنیا رو باخته بودم...
آخه کسی نبود بهم بگه اون از جنس ما آدما نیست...
اون از ماه میاد جاش پیش ما,روی زمین نیست...
اون رفت,دلم رو هم برد...
سازم هم شکست,اما جسمم نمرد...
از اون روز به بعد چشم من و نیلوفر آبی به آسمون دوخته شده...
تا تسکینی پیدا کنیم برا دلی که سوخته شده...
 
     "نوشته شده در 3بهمن ماه 1390,ساعت1:56بامداد"
+ تاريخ جمعه 7 بهمن 1390برچسب:نیلوفر ابی,ساعت 12:29 نويسنده |

 

خیانت...
خیانت یعنی دست سردی که توی  دستاته رو توی هوای برفی رها کنی...
خیانت یعنی عشق توی هر نگاه رو خریدار باشی و باور کنی...
خیانت یعنی برداشتن چتر از سر اونی که داره شونه به شونه باهات توی بارون راه میاد...
خیانت یعنی دل نگران نشدن اونی که با یه دقیقه دیر اومدنت جونش به لب میاد...
خیانت یعنی وقتی که یه تشنه دستشو دراز کرد تا لیوان اب رو ازت بگیره لیوان رو رها کنی و بگی ای وای ببخشید...
خیانت یعنی بخشیدن زندگیت به غیر از اونی که زندگیشو به تو بخشید...
خیانت یعنی خراب کردن شهر ارزوی کسی که تو تنها همدمش توی اون شهر بودی...
خیانت یعنی شکستن تنگ بلوری که تو تنها ماهی اون تنگ بودی...
خیانت یعنی پاره کردن برگی از دفتر زندگیه کسی که اسمت پایین برگ برگ اون دفتر نوشته شده...
خیانت یعنی بی وفایی به اون با وفایی که از بی وفایی تو دیگه خسته شده...
خیانت یعنی شکستن قشنگ ترین گلدون دل کسی که تو زیبا ترین گل توی باغچه زندگیش هستی...
خیانت یعنی تقسیم کردن نور ماه بین خودت و غیر از اونی که تو ماه روی زمینش هستی...
خیانت یعنی بستن چشمات از روی چشمای کسی که تو تک ستاره اسمون چشماش باشی...
خیانت یعنی از اون همسفرت که خیلی از راه رفتن خسته شده خسته باشی...
خیانت توی هزار واژه معنی میده...
همه ی اون واژه ها هم یه معنی میده...
خیانت یعنی جنایت....
 
" نوشته شده در 27دیماه ساعت9:30شب"
 
                                              
+ تاريخ پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:,ساعت 10:52 نويسنده |

اگه چشمات نبودن

 

اگه چشمات نبودن ، دنیا این رنگی نبود


رو لب پرنده ها ، دیگه آهنگی نبود



اگه چشمات نبودن ، آسمون آبی نبود


ُگلای یاس ِ سفید ، توی ِ هیچ خوابی نبود



اگه چشمات نبودن ، شب ِ مهتابی نبود


پشت ِِ اَبرای ِ دلم دیگه آفتابی نبود



اگه چشمات نبودن ، کی واسم گریه می کرد


دل ِ من وقتی شکست ، به کجا تکیه می کرد



اگه چشمات نبودن ، کی با من سفر می کرد


واسه جشن ِ ماهیا کی ماهُ خبر می کرد



اگه چشمات نبودن ، کی ُگلا رو آب می داد


واسه گنجشک دلم کی یه جای خواب می داد



حالا چشمات با َمَنن که هنوز نفس دارم


جُرأت پر کشیدن از توی قفس دارم



دیگه چشماتُ نگیر ، که من آزرده بشم


مثل گل تو فصل یخ ، زردُ پژمرده بشم



تا که چشماتُ دارم شعرای تازه میگم


همش از پنجره ای ، که به روم بازه می گم

+ تاريخ چهار شنبه 1 بهمن 1390برچسب:,ساعت 23:55 نويسنده |
بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی

 

آهنگ اشتیاق دلی درد مند را

شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق

آزار این رمیده ی سر در کمند را

بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت

اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست

بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان

 

عمریست در هوای تو از آشیان جداست

دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام

 

خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

شاید که جاودانه بمانی کنار من

 

ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت

تو آسمان آبی آرامو روشنی

 

من چون کبوتری که پرم در هوای تو

یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم

 

با اشک شرم خویش بریزم به پای تو

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح

 

بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب

بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند

 

خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب

 

+ تاريخ چهار شنبه 1 بهمن 1390برچسب:,ساعت 22:57 نويسنده |

 

کلبه ی عشق...
خدایا یاریم کن,خواهم کلبه ای سازم که تک باشد در این گردون...
اطراف کلبه را خواهم کاشت درخت سیب و سرو و بید مجنون...
حریمی خواهم ساخت از جنس افسانه...
همان حریم رویای شمع و پروانه...
تخته روی تخته اش چینم از دل و جان...
از برگ افرا سازم سایبان و طاق ان...
در طاقچه اش عکس رخ یارم گذارم...
به گلدانی در جوارش گل سنبل بکارم...
در ان کلبه روشن کنم هزار فانوس...
تا نباشد ردی از غم و اندوه و افسوس...
طلسمی زنم بر سر در ان...
که دور باشد ز چشم زخم مردمان...
دو دریچه میزنم بر دل دو دیوارش...
تا نباشد جز مهر و وفا و عشق میهمانش...
به زیر سقف ان کلبه زنم هر شب ساز سر مستی...
که نباشد همچو این اوا در این عالم,در این هستی...
در ان کلبه به تماشای یارم نشینم...
کنم شکرانه ی ربم که چون حوری شد همنشینم...
خداوندا نگه دار کلبه ی عشقم را استوار...
و در ان بر قرار ساز امید و عشق بسیار...
 
"نوشته شده در1 بهمن ماه ساعت 11صبح"
+ تاريخ شنبه 1 بهمن 1390برچسب:,ساعت 19:38 نويسنده |

 

کاش قلبم درد تنهایی نداشت

سینه ام هرگز پریشانی نداشت

کاش برگهای آخر تقویم عشق

حرفی از یک روز بارانی نداشت

کاش می شد راه سخت عشق را

بی خطر پیمود و قربانی نداشت

 

+ تاريخ دو شنبه 19 دی 1390برچسب:درد تنهایی,ساعت 4:38 نويسنده ★ѴoℛojДҠ☆ |

قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق

عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست.

چه قانون عجیبی! چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی!

که هر بار ستاره های زندگیت را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره کنی 

و خود در تنهایی و سکوت با چشمهای خیس از غرور پیوند ستاره ها را به نظاره نشینی

و خاموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا دل خوش کنی

و باز هم تو بمانی و تنهایی و دوری

+ تاريخ دو شنبه 19 دی 1390برچسب:تنهایی,ساعت 4:15 نويسنده ★ѴoℛojДҠ☆ |

قول داده ام...

گاهـــــــی

هر از گاهـــــی

فانـــــوس یادت را

میان این کوچه های بی چراغ و بی چلچلـــــــه، روشن کنم

خیالت راحــــــت! من همان منـــــم؛

هنوز هم در ین شبهای بی خواب و بی خاطـــــره

میان این کوچه های تاریک پرسه میزنم

اما به هیچ ستاره‌ی دیگری سلام نخواهــــــم کرد

http://s2.picofile.com/file/7150754515/27449939.jpg

+ تاريخ جمعه 16 دی 1390برچسب:قول,ساعت 20:2 نويسنده ★ѴoℛojДҠ☆ |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد