...من بودم و دلم...

 

این قصه ی من و دل منه...
حرفای یک شب بارونی و سرد و سنگین من و دل منه...
یادمه اونشب قطره های بارون گریه میکردن..وناله کنان میگفتند که این گریه ها برای من و دل منه...
توی اون تاریکی شب من نشستم..دلم رو به روی من نشست..وبین ما هیچی نبود جز یک شمع خاموش...
من خسته...دلم خسته..خسته تر از ما اون شمع خاموش...
من نالان..دلم گریان..حیران مانده بود اون شمع خاموش...
من متهم..دلم شاکی..شاهد ما اون شمع خاموش...
دلم اوا سر داد...
مگه من مال تو نبودم؟؟مگه من از تو نبودم؟؟
مگه منو هرجا که خواستی نبردی؟!مگه منو هر جا که خواستی نبریدی؟!
مگه منو هزار بار نشکستی؟!مگه منو هزار بار زیر پای این و اون نگسستی؟!
تو منو هزار بار پیش نالایقا جا گذاشتی..اخرش هم میگفتی که منو دیگه کنار گذاشتی...
اما من همیشه با تو بودمو هستم...توی اون سینه ی پر از اه تو بودمو هستم...
میخوای بازم یادت بیارم که چه کردی با من؟!میخوای بدونی اون روزا چی گذشته بر من؟!
اما نه....
دیگه فایده نداره...گفتنش هیچ فرقی به حال من و تو نداره...
چون الان دیگه خیلی دیره...باید بری زیر بارون و بگی آی خدا کجایی که دلم داره میمیره..بیا و خدایی کن که داره از دست من میره....
هر وقت منو فرستادی پیش کسی..که نفس به نفس بهش میگفتی برا من همه کسی...
که هر دم بهش میگفتی یه دل دارم از جنس خون..بشین و براش از عشق بخون...
چقدر بهت گفتم,بابا جون دنیا دلش از سنگه..اما تو کر میشدی و میگفتی آی دنیا دلم براش خیلی تنگه...
حالا که دیگه دارم میرم..فقط یه پند بلدم اونم میگم....
تو اگر عاشق بودی..زندونی زندون دقایقش بودی... من میرفتمو دیگه منو نمیدیدی..دیگه این اه و ناله ها رو نمیشنیدی..
میرفتم و میگفتی اونکه برا همیشه رفته منم ..اما دیدی که هر بار برگشتم و در زدم و گفتم منم....
قسم به خدا که منو نمیبینی..مثل قدیما که منو نمیدیدی...
الان فقط یه چیزمیخوام که اینجا روشن تر بشه..میخوام منو ببینی تا بفهمی که چی به من گذشته...
میخوام ببینی که چقدر پیر شدم...میخوام ببینی که چقدر زخمی شدم...
...................
فقط سکوت بود که حرف میزد...
وای برمن!!!این دل من بود که حرف زد؟؟؟
آخه تا اینقدر نفهمی!!؟یکی نیست به من بگه تو چقدر بی رحمی...
دیگه باید برم و گورمو گم کنم..تنم رو زیر خروار ها خاک کنم...
چه جوابی دارم بدم؟!چه دلیلی دارم بگم؟!!
.....
سکوت رو شکستم و گفتم ای وای بر من...
ای داد برمن...
به من نمیشه گفت امانت دار...باید به من بگید خیانت کار....
به باد بگید طوفان به پا کنه..به دریا بگید غوغا کنه...
به بارون بگید به حال من گریه کنه..که دلم داره از من اینجور گله ها میکنه...
ای وای برمن...ای داد بر من...
دلم گریان,من شیون کنان...
شمع خاموش هم شروع کرد به اشک ریختن..روشن شد و شروع کرد به فرو ریختن...
ای وای بر من...ای داد برمن...
همه ی اینا بلند میشه از زیر سر خود من...
ببین چه بر سر این دل بیچاره اوردم!!
اخه کار دیگه ای بود که سرش بیارم؟!!!
دلم گفت:
یخورده اروم بگیر حالا که دارم میمیرم..بذار این ثانیه های اخر کنارت اروم بگیرم..
شما آدما همینین...عشق و هوس رو اشتباه میگیرین...
آخرش هم میگین کار سرنوشته..این سرنوشته که سیاه نوشته...
نمی فهمین که کار کار خودتونه..ریشه این گل زشت توی سرشتتونه...
همین ریشه منو توی سینه ی تو میسوزونه..این ریشه تا میخواد میتازونه...
زهر خندی زدم و گفتم:حالا که داری میری..داری تنهام میذاری بهم اینو داری میگی؟؟؟
چشمام به چشماش دوخته شد..دنیا برام بی ارزش شد....
حالا فهمیدم چی میخوام..من فقط دلمو میخوام...
دستام رو گرفت تو دستش.. گفت تقدیر که میگن این هستش...
یکی بی دل و یکی دو دل میمونه...
اینجوریه که دیگه عشقی روی زمین نمیمونه...
اما بدون که من تو رو بخشیدم..از اون چشمای پر اشکت ترسیدم...
دیگه وقتشه برم داره دیر میشه..هر چی بیشتر بمونم شمع بیشتر آب میشه...
شمع دیگه خاموش شده بود..همه جا رو روشن کرده بود و حالا خودش خوابیده بود...
وای خدا جون چه خواب راحتی رفته..ای دل من,شمع و نگاه چه خوابی رفته...
چی شد؟؟؟پس چراجوابی نداد؟؟..یعنی اونم وداع داد؟؟؟
ببار بارون,ببار به حال زارم امشب...
ببار که که امشب بی قرار ترم از هر شب..
من که دیگه دلی ندارم,میبینی خدا؟؟!باید همین امروز و فردا بمیرم,خب یه کاری کن خدا!!!
دیگه چیزی ندارم که از دست بدم...باید برم خودمو تحویل خاک بدم...
چون دیگه چیزی برام نمونده...فقط کوله باری از حسرت که جا مونده...
حالا دیگه شمع خاموش هست و دل مرده ی من و خودم...
باید تا اخر عمر اواز غم بخونم برای شمع و دل نابود و خودم...
تا اخر عمر باید اه حسرت سر بدم..تا اینکه روزی برسه بارم رو از دنیا ببندم...
 
"نوشته شده در 21دی ما1390ساعت2:20بعد از ظهر"


نظرات شما عزیزان:

سمیرا
ساعت13:04---6 اسفند 1390
سیلام دختر خاله من عاشق این شعرتم فدات شم خیلی عالیه بووووووووووووووووووسپاسخ:فدات شم من اصلا برا خودت...

hani
ساعت10:34---28 بهمن 1390
عالیه آیدااااااا جون

سایه
ساعت21:28---23 بهمن 1390
عزیزم عالی بود خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم خسته نباشی برقرار باشی و سبز

roya18(samira(
ساعت11:50---21 بهمن 1390
دخی خاله جونم ایوللللللللللللللل عالیه بهتر از این نمیشه
بووووووووووووووووووووووووووو وووس


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ تاريخ پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:,ساعت 23:39 نويسنده |